من حجاب روی مهدی ام

خدایا مرا بردار

این روزها دلم را به گوشه ی خلوتی برده ام

تا کمی با خودم خلوت کنم

تا ببینم چرا هر چه دعای فرج می خوانم

برای آمدنت باز هم نمی آیی!!!

تا ببینم چرا هر چه دلم را به تو نزدیکتر می کنم

باز هم تو دورتر از دلم در انتهای غربت ایستاده ای

تا ببینم چرا هر چه نگاهم را به اشک های سوزان فراقت پاک میکنم باز هم تو در نگاه من باران را می خواهی

می دانم مدت هاست در فکرم که من خودم حجاب چهره ی یارم

که من خودم پرده ام برای رویت

دعا کردم ...

خدا را به نام مبارک مهدی اش قسم دادم

خدا را به نام اسم اعظمش خواندم

مگر نه این که باید مثل غریق باشم در روزگار غیبتت

حال به غریقی درمانده می مانم که جز تو ساحل نجاتی برایم نمانده

خواندم خدا را به نام تو

شاید دعایم مستجاب شد به نام مهدی اش

تا مرا که حجاب چهره ی جانم شده ام

از میان بردارد، و تو ظاهر شوی

می دانم تا خودم از روبرویت کنار نروم

تو ظاهر نمی شوی

خدا مرا، این حجاب اکبر روی مولایم را، از روی چهره اش بردار

مولای من چشم به راه ظهور مانده

مولایم را شادمان کن لبخندش را می خواهم

خدایا حجاب چهره ی جان مرا از میان بردار

تا خورشید صورت دلربای مهدی ام ظاهر شود

خدایا تو را به این اشک های بی امانم سوگند

خدایا اجابتی

وقتی آقا می آید

مولای من!

سخنی آسمانی از مولایم جعفر بن محمد علیه السلام خواندم که یادت را در جان آشفته ی من آن چنان زنده کرد که دلباخته ی روزگار ظهورت شده ام:

بخوانم برایت؟

«إن قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربها ...»[1]

«هنگامی که قائم ما قیام نماید،زمین به نور پروردگارش (یعنی امام عصر ارواحنا له الفداء) روشن خواهدشد...»

این روزها دلم را بی قرارِ دیدارت کرده اند تا بیایی و در فردای ظهورت زمین و تمام هستی به نور الهیه ی وجودت لبریز از عشق شود

به دنبال بهانه بودم تا از امروز و دیروزها فاصله بگیرم و خودم را در دنیای بعد از ظهورت پیدا کنم

به این حدیث که رسیدم دیدم تو زودتر از من، دلم را خواندی و برایم بهانه آوردی تا از آینده بنویسم

هر چند که من به آینده ی روشن و نورانی زمین با وجودت نمی رسم اما همین اندازه هم که هوای مرا در امروزه

غیبتت داری برای من بس است

تو که برای من حاضر باشی، غیبت و ظهور یکسان است مولای من

 اما دلم برای لبخندی که در آینده در عشق آباده ظهورت بر لبانت نقش می بندد عجیب دلتنگی می کند

دلم برای عدالتی که به اشاره ی انگشتت بر هستی جاری میشود دلتنگی میکند

دلم برای آن لحظه ای که از کوچه ها و دشت ها و دریاهای زمین عبور می کنی و اهل آن زمانه تو را می بینند عجیب دلتنگی می کند

دلم برای حضورِ روشنت بی پرده در هستی بی قراری می کند

دلم برای حکومت آسمانی ات که فقیری در زمین پیدا  نمی شود عجیب دلتنگی می کند

مولای من چقدر لذت بخش است وقتی تو را از امروزه غیبت به فردای ظهور می رسانم و تو را حاکم جهان می بینم

خدایا دلم برای آن تصویری دلتنگی می کند که با دیدن تو بر مردمک چشم عاشقانت نقش می بندد

دلم برای آن صورت زیبایت دلتنگی می کند که هر روز می توان  "ظاهر" نگاهش کرد

دلم برای آن صدای اذان هر روزت دلتنگی می کند که مؤذن زمین میشوی و اذان هر روزه زمین را خودت میگویی

دلم برای آن روزی دلتنگی می کند که دیگر جمعه ای نیست که اشک بریزم و از خدا آمدنت را بخواهم

چقدر دلم می خواهد با فعل های آینده بازی کنم و برایت عاشقانه ها بنویسم با "حالی" که تو در آن "استمرار" داری

مولای من اگر شوق فرداهای با تو  بودن نبود شاید زودتر از اینها رفته بودم

اما همین ظاهر بودنت در فرداها مرا زنده نگه داشته است

 امیدوارم روزی بیاید که با ظهورت هستی را دگرگون کنی

رویاهای شیرینم با تو عجیب لذت بخش میشود

خاطرت را بسیار میخواهم مولای من

هر چه زمان می گذرد

مردم افسرده تر می شوند

و این خاصیت "زمان" است

خوشا به حال آنان که به جای زمان به "صاحب الزمان" دل می بندند

پس دل ببندید

عشق در انتظارِ دل بستن ما نشسته است

خواهش می کنم کمی عجله کنید.


[1] الغیبة النعمانی/ ص237

بانویی بی همتا

در بزرگی مقامش نوشته اند هر کسی که او را زیارت کند به بهشت وارد می شود
به گمانم زایر معصومه هم به گوشه ی چشمی مانند او به پاکی می رسد که خدا بهشت را به نام معصومه به اله زمین می بخشد
بزرگی مقام معصومه به ولایت داری اش بود
از دامان برادر به عشق رسید و به نام رضا خدا هم از او راضی شد
راستی مولاجان
اگر من هم به نام مهدی پا در غیبت بگذارم تا مولایم در غیبت تنها نماند مرا هم معصومه می کنی؟
مرا هم به رضایتی آسمانی می خوانی؟
دلم می خواهد معصومه الگوی من باشد در امام زمان شناسی در امام داری و در پاک بودن

تا با معرفت به امام زمان مهربانم با همه ی عشقی که به حضورش دارم از من راضی شود

مولایم شادمان است...

امروز به تعداد روزهای عمرم خوشحالم مولاجان

نه!

تعداد روزهای عمرم کم است برای شادمانی مولایم، به تعداد ثانیه های حضورِ گرمت در هستی مَسرورم مهدی جان

روزِ میلاد بابای مهربان مولای من است، کاش اهل زمین صدای شادمانی ام را می شنیدند و برای لبخند مولایم و إن یکاد می خواندند

امروز به بلندای ابدیت شادمانم و مسرور که مولایم یک روزی را از غصه ی غربت در غیبتِ زمانه به دور است!

بار الها؛ مولایم شادمان است، نمی دانم با کدام زبان، تو را برای این روز آسمانی شکر کنم که آفرینش به قدم های مبارک پدر مولایم مُزین شد

میدانم اهل آسمان برای تبریک به محضر مبارکت می آیند، کاش مرا هم توفیقِ حضوری بود تا به محضرت می رسیدم و با شاخه ای گل، میلادِ پدر بزرگوارت را تبریک می گفتم

اما چه کنم که من بیشتر از تو در پرده ی غیبت مانده ام، به دور از چشم مولایم، که حتی لایق نیستم برای عرضِ تبریکی عاشقانه به محضر مولایم عرضِ ادب کنم

از همین فاصله، از زمین به محضر آسمانی ات تبریکم را روانه می کنم

میدانم از روسیاهی چون من هم قبول می کنی

آرزو می کنم به برکت میلاد مبارک بابای مهربانت هم که شده، خداوند پرده از چهره ی آسمانی ات بردارد و با مژده ی ظهور آسمانی ات مرا هم خوشحال کند

به امید روز آمدنت در عشق آباده ظهورت مولاجان

 

جمعه ها که می آیند و میروند

این جمعه ها که می آیند و میروند

اشتیاق مرا برای آمدنت بیشتر می کنند

میدانی مولاجان

با عبور این آدینه ها

من یک جمعه به ظهور آسمانی ات نزدیک تر میشوم

حساب جمعه های نیامدنت را در دفتر عاشقانه هایم دارم که به ..... رسیده !

بیا ببین که آدینه ها بارانم برای رسیدنت

چشمانم را وقف کرده ام به راه انتظارت تا برای آمدنت وجودم را آسمانی کنند

میدانم تا نگاهم آسمانی نگردد

نمی توانم به آسمان آستانت نگاهی عاشقانه کنم

خسته ام از دنیا

خسته ام از دنیا

بیا محبوب من

باز هم شکایت عالم را به محضرت آورده ام

خسته ام از دنیا جانِ مهدی

خسته از بی تو بودن و بی تو ماندن

خسته از هزار سال فاصله بین من و تو

چرا فاصله، فاصله شد بین چشم من و قامت دلربای تو؟

خسته ام از تمام کوچه هایی که به شوق دیدارت قدم گذاشتم و تو قبل از من از آنها گذشته بودی

به هر کوچه که می رسم، تو زودتر از من به آنجا رسیده ای

تنها بوی دل انگیز پیراهنت در کوچه مانده و بس

نمی دانم باز هم از این کوچه عبور می کنی یا نه

ولی این کوچه، خلوت تنهایی من بود با خاطرات تو! نمی دانم به کجا میروی

اما باز هم اگر دلت خواست از خلوت دل تنگی ام عبور کن

من همین جا چشم به راه آمدنت می مانم

 

مرد باش ...

امروز تصمیم مردانه ای گرفتم می خواهم به نام مهدی از مرزهای غیبت بگذرم

از مرزهای دوری ام از تو

از این همه فاصله ی من با مهدی

باید عبور کنم

مولاجان؟

جواز عبورم را صادر می کنی؟

خسته ام از این غایب بودن هایت در زمین

در قلبم حاضری

اما اهل زمین از من نشانِ حضورت را می خواهند

و من چگونه قلبم را نفس هایم را به نام تو نشان ایشان بدهم!

خسته ام از تکرار شدن روزهای زمین بی تو

برای من زمان بامهدی در حال گذر است

اما اهل زمین نشانی از صاحب زمانم می خواهند!

می خواهم تو را نشان اهل زمین بدهم ظاهر می شوی؟

بیا در قاب این خلقت خودنمایی کن، تا جهل مردم دنیا به نور وجودت به ایمان برسد

می خواهم بگذرم

از غیبت عبور می کنم

می خواهم غرق در حضورت باشم

قول بده اگر مرا در حضورت ثابت قدم دیدی

لااقل پرده از چهره برداری

دلتنگم برای گوشه ی نگاهت

همین نگاهی که به جذبه اش کاخ من بودنم را ویران کردی

حال من،  تو اَم

بیا خودت را ببین.

زمین، سپیدپوش حضورت شد

مهدی جان امروز این زمین سپید پوش

این هوای لبریز از اشتیاق

مرا مشتاق فرداهای زمین کرد که تو می آیی

تو همیشه در خاطر من، بلندقامتِ سپیدپوشی

نورانیتی صاف و آسمانی که هر لحظه دلم هوایت را می کند

می آیم بر زمین سپیدپوش این حوالی عاشقانه در کنارت قدم می زنم

جای پای من کنار قدم های تو

چقدر بیقرارِ این لحظه بودم که بیایی

زمین، سپیدپوش حضورت باشد

و تو هم ظهورت را به رخ اهل زمین بکشی

امروز دست دلم را می گیرم

رو به سمت قبله به سمت ابتدای آمدنت می ایستم

رو به سمت بلند قامت سپیدپوش آسمانی ام

سلام بر مهدی

سلام بر عزیز ناپیدای من

سلام بر حاضر همیشه ظاهرِ من

بببین آقا زمین به برکت دعاهای عاشقانه ات مهیای ظهور شده

این برف این هوا این زمستان

همه بشارت آمدن تو را می دهند

شاید این سپیدپوشی برای زمین

مقدمه ی پاکی باشد برای آمدنت

قرار است تمام ذرات خلقت مهیای ظهور شوند

و پاک شوند و با اقتدا به مولای سپیدپوش خلقت

اهل زمین و آفرینش هم سپیدپوش شوند

قرار است جشن ظهور بگیریم برایت

این سپیدپوشی زمین بهانه ای باشد برای سپیدی دلهامان و پاکی چشم هامان

خدایا حال که به دعای مهدی زمین را به رحمتت سپیدپوش کردی

به دعای عاشقانش در همین امروز

موانع ظهورش را به نام مبارکش برطرف کن.

آه جمعه

کاش کمی دیرتر می آمدی

اما نه

تو هم مثل من تعجیل داری برای دیدارش

تو هم مثل من بی قراری برای سرآمدن تنهایی دلبرم

آه مولا جان آه

شنیده ام آه اسمی از اسمای خداوند است که آدم در فراق محبوبش بسیار آه کشید

مولای من، من هم در فراق تو در دوری ات در ندیدنت

هزار بار از آدم، دل غمین ترم و از ابراهیم دلتنگ تر

مولاجان من آسمانم

آسمانِ قصه های عاشقانه ای که تو آدم قصه هایش شدی

بیا عشق را در چشمانم ببین که در این نیمه ی شب های جمعه به باران میرسد

عشق از نگاهم می بارد

ببخش اگر چشمانم بر زمین است، تاب ندارم تو بیایی و از گوشه ی خلوت خاطراتم عبور کنی و چشم مرا بارانی ببینی

نگران نباش جان من، کمی چشمانم می سوزد فقط همین

نگران نباش عشق من اشک نیست، عشق است که آتشین از گوشه نگاهم به یادت می لغزد و بر صورتم می افتد

مرا نبین مولای من

چرا که حال هم که آمده ای مرا ببینی، چشمانم بارانی ست و تو را ابری می بینم

ابر بر قامتت نشسته، تو هم بارانی شده ای، عبور کن

عبور کن از این بارانی که به بهانه ی دیدنت از نگاهم می بارد، شاید تقدیر این است که من تو را با چشم دنیایی نبینم

همین که تو عاشقانه گوشه ی نگاهم ایستاده ای و غریبانه مرا می بینی، برایم بس است عشق من

جانم به قربان نگاه آسمانی ات

مرا به چشم عاشقی دل خسته نگاه کن که از غم دوری

از شدت عشق از آتش فراق باران شده ام

آه جمعه

دلم کـــــــــــمی خدا می خواهد با مهدی …

کمی دلتنگی دارم با طعم عشق، با بوی باران، به رنگ سیب

دلم کمی پرواز می خواهد تا دور شوم از زمین و از بی خبری هایش

تا دور بمانم از زمان و ثانیه هایی که بی خبر از آمدنت در دلتنگی می گذرد

شاید اگر نشانه ای در مسیر آمدنت برای دلم بگذاری

بتوانم اهل زمین را، خودم را، برهانم ار این همه دلواپسی

اما نه!

اجازه بده کمی دل نگرانت باشم و دل نگرانت بمانم

نمی دانم دل نگرانی ام از جنس عشق است یا احساس

یانه! شاید از جنس باران است و پاییز

اما نه به گمانم دل تنگی هایم دلواپسی هایم برای تو، همه از جنس آسمان است و از جنس نور

می دانم دلواپس زمانی که مبادا زمانی بیاید و من بی تو باشم و غرق در خوشگذرانی های این دنیا اما یادت بماند تمام دنیای من در گوشه ی نگاه تو خلاصه می شود

شاید از دنیا توشه بخواهم یا از دنیا به آرزویی دلخوش کنم اما یقین بدان، دلخوشی ام از دنیا فقط یک نام است و یک نشانی نام، مهدی ست و نشانی اش غیبتی طولانی

شاید بمانم برای آمدنت برای دیداری عاشقانه اما این بغض ها و این اشک ها که بر شانه های دلم سنگینی می کنند شاید روزی بی بهانه نفس را بر سینه ام حبس کنند اما باز هم یقین بدان که من بی تو هیچ کجای آفرینش آرام و قراری ندارم

مولای من

آقای من! روزها به نام می خوانمت و شب ها به یاد

شاید دلت کمی بر حال و احوال شیدایی ام بسوزد و بر نیمه شب های تنهایی ام گذر کنی

مقدمت بر خلوت خیالم گلباران جان من

بیا عبور کن اجازه بده عطر پیراهنت به هم بریزد آرامشی را که به هزار بهانه جا داده ام در قلبم

با تو بودن زیباترین رویای عاشقانه ی لحظه های من است در زمین

کمی مرا به رنگ خودت رنگ عشق بزن

شاید دل نگرانی ها و دلواپسی هایم آرام بگیرند.

آشفته ام

تو را دوست داشتن اگر یک خطاست

به تکرار باران خطا می کنم

دوست دارم خطاکارترین عاشق دنیا باشم و به تکرار بارانی که از نگاهم به شوق دیدارت می بارد  تو را دوست بدارم

مولاجان دلم گرفته از خودم و از فکر آشفته ام که مرا رها نمی کند

دلم گرفته که گرفتار دنیا شده ام و میترسم این دنیا تو را از من بگیرد

مولاجان دیشب غم سینه ام را به مادر مهربانت زهرا سلام الله علیها گفتم

مهدی جان از برترین بانوی عالم کمک خواستم تا تمام شبکه های دلم را به سوی تو تنظیم کند

مولاجان شما هم از خدا بخواه  بخاطر این باران نگاهم، روزهایی را که با تو نبودم و تو تنها بودی مرا ببخشد

از خدا بخواه مرا به خاطر لحظه هایی که مولایم در غربت تنها مانده بود مرا ببخشد

از خدا بخواه هزار برابرِ آنچه از تو دور بودم، مرا به تو نزدیک گرداند

از خدا بخواه مرا به خاطر غروب هایی که غربت، دل آزرده ات کرد و من در غفلتِ دنیا بودم مرا ببخشد

خدایا به چشمِ بینایِ خودت در زمین، چشمِ مرا هم بینا کن برای مهدی

 

جاذبه ی سیب

می گویند جاذبه ی سیب، آدم را به زمین زد

و جاذبه ی زمین، سیب را!!!

حال که سخن از جاذبه است

اجازه بده جاذبه ات را به رخ اهل زمین بکشانم تا کمی لذت ببرند

مولاجان اینها هنوز پس از سالیان دراز درگیرِ جاذبه ی سیب و آدم اند

و بی خبر از جاذبه ی حضورِ تو

اگر آدم به جاذبه ی سیبی به زمین خورد

من به جاذبه ی حضورِ گرم تو در خلقت؛ مدهوش این هستی شدم

اگر آدم به جاذبه ی سیبی از بهشتِ خداوند هبوط کرد

من به جاذبه ی وجودِ شور انگیزِ تو بود که از زمین به آسمان رسیدم

جاذبه ی زمین، آدم و سیب را زمین گیرِ خود کرد

اما من به جاذبه ی حضور تو آسمانی شدم

به گمانم جاذبه ی زمین وقتی مرا مجذوب تو دید، شرمگین شد و جاذبه اش را به جاذبه ی مولای من بخشید که مگر می شود در برابر جذبه ی صاحب الزمانِ زمانه ای، دلی را زمین گیر کرد

عاشقان مهدی، آسمانی اند

می دانی مولاجان مرا مجذوب این حضور آسمانی ات کردی و خودت در پرده، پنهان ماندی من هم انسانم و دلم معشوق دیدنی میخواهد

اما  نه !

با چشم دنیا دیده که نمی توان -مهدی- دید

قرار دیدار ما بماند برای روزی که نگاهم به جذبه ی ظهورت به پاکی برسد

کاش خداوند به برکت این دعاهای خالصانه ات برای من، کمی مرا مهدوی کند تا دنیا را با نگاه تو ببینم

و لایق دیدار شوم

جاذبه

هبوط

لایق دیدار

بیا مولاجان، به گمانم باید کمی این واژه ها را با هم معنا کنیم

جاذبه: نیرویی ست در مرکز زمین که اجسام را به سمت خود جذب میکند حتی انسان را

هبوط: دور شدن از مکانی خاص نوعی سقوط

لایق دیدار: شایسته ی دیدن کسی که دوستش داری بشوی

اما این واژه ها در حضور مردی آسمانی این گونه معنا میشوند:

با اجازه مولاجان

جاذبه:درک حضورِ هزار ساله ی انسانی برگزیده در هستی

هبوط: رانده شدن از محضر مبارکت، به نوعی دور شدن از علایق دنیایی برای رسیدن به تو: نوعی پشت کردن به دنیا

لایق دیدار: شایسته ی نگاه تو شدن در این زمانه با دور ماندن از هر گناهی که مرا از بهشت حضورِ تو به هبوط و سقوط می رساند

کاش می توانستم لغت نامه ای عاشقانه به نام مهدی برای اهل زمین بنویسم اما

می ترسم واژه ها شرمگین حضورت شوند و نتوانند برای عاشقانه های من معادلی پیدا کنند

اما من به نام مهدی واژه ها را به زبان عشق معنا میکنم.

 

باز هم من و تو و این پنج شنبه ها  

در این زمانه تمام دارایی ام تویی مولاجان  

تا تو را دارم غمی ندارم در این آخرالزمانه

  میدانستی  من هم مثل تو تنها و غریب مانده ام در این زمانه!

روزگاری بود که با اهل زمین بودم و لبریز از وابستگی های دنیا که دور شدم از حضورت

اما روزی دعا کردم، که خداوند تو را به من ببخشد تا دلبسته ی حضورت شوم و از اهل زمین و دنیا فاصله بگیرم  

مدت ها بود تو را می شناختم اما از روزی که عاشقت شدم

فهمیدم تو از همه به من نزدیک تری آقاجان

از تک تک نفس هایم

از تک تک ثانیه هایم

حتی از تپش های قلبم به من نزدیک تری  

ایمان دارم که تو امام مبینی و آیه های قرآن در شأن مقام بلندت نازل شده  

پس تو از من به من نزدیک تری مولای من

شرمنده دیر به محضرت آمدم  

سال ها و ثانیه های بسیاری را در بی تو بودن گذراندم و لذتی نبردم از زندگی

اما امروزِ من لبریز از عاشقانه هاست برای تو مهدی جان

که دلم را دلبسته ی حضور آسمانی ات در هستی کردی و دلم را بردی  

امشب هم مثل هر هفته برایت دعا میکنم تا زودتر بیایی  

مرا ببخش که هنوز هم دعاهایم در حق تو مستجاب نمی شود  

کاش می توانستم صبح جمعه ی فردا تو را به جشن ظهوری عاشقانه دعوت کنم در عشق آباده ظهورت اما  

أللهم عجل لولیک الفرج

 

سلامٌ علیکم بما صبرتم

مولاجان مدت هاست برای آمدنت قرآن می خوانم

آیه آیه اش دلم را می برد

به یادت که می افتم دلم آسمان می شود و می بارد

میدانی مولاجان!

کلام خداوند تنها مونس روزگار من است؛ وقتی تو نمی آیی!

عجیب با این نامه ی عاشقانه ی خداوند(قرآن) برای بندگانش انس گرفته ام

زمانی که دلم بی تاب آمدنت می شود

کلام خدا را باز می کنم و به یادت عاشقانه می خوانمش

امروز آیه ای آسمانی مرا هوایی حضورت کرد در این گوشه ی زمین

به نام تو بازش کردم: میدانی خدا چه گفت؟

گفت: سلامٌ علیکم بما صبرتم ...

گفت: سلام بر من به آنچه که به آن صبر کردم

سلام گرم خداوند بر جانم نشست که او هم خوب می داند من برای تو صبر میکنم در این زمانه

خدا هم خوب هوای مرا دارد در این روزگار غریب غیبت مولایم

خوب می داند دلتنگم و دلم اشارتی می خواهد برای باریدن

پس سلام گرمش را از بلندای عرش کبریایی اش برایم فرستاد تا بدانم صبوری ام به عرش خدا هم رسیده است

گمان نمی کردم خداوند روسیاهی همچون مرا به عشق تو خوشنود کند اما...

او تو را آنچنان دوست میدارد که برای من سلامی عاشقانه می فرستد برای صبرم در نیامدنت

سخت است مهدی جان

سخت است که عاشق مردی آسمانی باشی که او را ندیده ای!

اما تو برای من مولایی

عشقی

آقایی

من تو را از ابتدای خلقت می شناسم

اما به اعتبار دنیا دور شدم از محضرت

فقط آمدم اینجا به منتظرانت پیغام خدا را برسانم

بگویم: خداوند برای شما بر صبر در غیبت هم سلام گرمی فرستاد.