سلام مهدی جان ...

خبرهای تازه ای به گوشم رسیده از گوشه کنار دنیا که در محضرت چه ها می کنند... !

می خواهم امروز به جای تک تک انسان های روی زمین از محضر مبارکت عذرخواهی کنم ...

بوی عطر پیراهن تو در دنیا پیچیده مولای من، چشم انتظار پایان غیبتم اما، نمی دانستم باید نشانه هایی ببینم به دور از انسانیت برای آمدنت ...!

شنیده ام مزار یاران امیرالمؤمنین را می شکافند و نیکان را به یغما میبرند ... !

اما آنچه دلم را؛ خاطرم را؛ قلبم را آزرده کرده، این است که در محضر تو در دنیا این چنین بی ادبی می کنند و تو به حکمِ امام بودن، باید  چشم خدا در هستی باشی و همه را ببینی ... !

نمی دانم چه شد که بار امانت هستی را به دوش می کشی ... !

خدا این بار امانت را بر آسمان ها و زمین عرضه کرد و ...

همه سر باز زدند از قبول این امانت ... !

اما تو قبول کردی ...

اما مولاجان بگو من چه کنم ؟ بیا دلم را ببین که سوخته در این سبکباریِ عقل و قلب انسان ها ...

بیا مولاجان، چشمانم، چشمانم را ببین ... شده مثل غروب روز عاشورا، شب ها بیدارم و دل نگرانم برای تو ...

چند روزی است آسمان نگاهم برای تو بارانی ست، اما از چشمانم مروارید می ریزد بر زمین، میخواهم حواست را کمی از دنیا دور کنم، بیا مرواریدهای نگاهِ مرا ببین...

دلم می سوزد جانِ مهدی که چرا در منظر نگاه تو باید ظالمان را آزاد دید در دنیا ...

اما خوب می دانم، فرداها برای تو و به نام توست مولاجان...

می دانم : روزی که بیایی : این روزهای دنیا را جبران میکنی و در عشق آباده ظهورت، به حکمِ گناه کردن در برابر نگاه جانشین خدا در خلقت مجازاتشان می کنی ...

جانم به قربان عدل آسمانی ات ...

چشم انتظار عدالت با شکوه مهدوی ام در فردای ظهورت آقای من