چهل وادی عشق

واژه هایم کمی غصه دارند

اما حزن و اندوه جمله هایم کمی بیشتر است

شنیده بودم هر که غم دارد اشک می ریزد

هر که غصه دارد گلایه می کند

قانون زمین است هر که دلش در رنج باشد هم می گرید و هم شکایت می کند

اما در عجبم از زینب

نه می گرید، نه گلایه می کند، نه شکایتی و نه کلامی

اما همین سکوتش آتش می زند به جانم مولای من

بانو را صدا بزن بگو اشکی بریزد

بگو گلایه ای کند از اهل زمین

بگو سکوتش را بشکند به نام مهدی

مولای من! چهل روز گذشت از باشکوه ترین صحنه ی عشقبازی در زمین

چهل روز از دل سپاریِ زینب به کربلا

عشقش را، امام زمانش را، جا گذاشت بر زمین و راهی شام شد، اما حال باید بازگردد

دلش را که در صحرای کرب و بلا جا گذاشته بردارد اما حزن زینب خلقت را عزادار کرده

شنیده ام اگر باز غمت بی اندازه بر شانه های دلت سنگینی کند محزون می شوی نه اشکی نه شکایتی ونه...

مولای من! بانوی کربلا محزون است دلش سنگین، نگاهش خسته از این همه فاصله

مولای من! این چله ی بلند بی حسینی سخت گذشت بر زینب

حال که خودت امام زمان زنده ی خلقتی مولاجان

زینبت را کمی آرام کن