به امیدی آمده بود خدمت امام هادی علیه السلام تا مقدار پولی را که نیاز دارد
از ایشان درخواست کند. اما حالا که حضرت به او فرموده بودند فعلا دستم خالی
است آثار شکستگی به چهره اش نشسته بود.

خواست برود؛ حضرت در کاغذی نوشتند که به این مرد فلان مقدار بدهی دارند.

[گو اینکه پیش از این با وعده ای که میدهند خود را بدهکار می کنند] سپس
کاغذ را به
دست مرد دادند و فرمودند: ظهر به میدان بزرگ شهر می آیم. بیا آنجا و جلوی مرا
بگیر. داد و بیداد کن و از من بخواه تا بدهی خود را بدهم. پولت فراهم خواهد شد.

چشمانش گرد شده بود و دهانش باز مانده بود. نه یابن رسول الله! شما را به پولی

که هرگز بدهکار آن نبوده اید بی آبرو نمی کنم. ...


*****

از دور حضرت را دید که نزدیک می شوند. از میان جمعیت عبور کرد و جلوی راه امام
هادی علیه السلام را گرفت. برگه را نشان داد و گفت: بدهی ام را پرداخت نمایید
و بعد بروید. حضرت فرمودند: اکنون چیزی همراه ندارم. کم کم صدا بالا رفت و
جمعیت اطراف حضرت را گرفت. ماموران حکومتی که همیشه حضرت را تحت نظر داشتند
خبر را به متوکل رساندند که چنین جریانی پیش آمده و الان است که بر شیعیان
روشن شود که ایشان چقدر تحت فشار حکومتند که مالی ندارند تا دربرابر بدهی شان
پرداخت کنند. متوکل دستور داد از بیت المال آن مقدار بدهی را به امام برسانند.
پول به دست حضرت که رسید به آن مرد دادند و خشنود بازگشتند.

*****

آبرویشان را می دهند.

خودشان را مدیون دِینی  می کنند که هیچ دخلی به آنها ندارد.


کلهم نور واحد. دیروز امیرالمومنین و اهل بیت و امام هادی علیهم السلام و

امروز حجه ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه


به این فکر می کنم که لابد این شب ها مولای ما خود را پیش خدا بدهکار می کند تا

محبین گناه کارش از زیر بار این همه بدهی به خدا خلاصی یابند.

به این فکر می کنم که در طول سال حضرت چند بار حسنات خود را با بدی ما معامله

می کنند تا خریدار بی آبرویی ما شوند.

به این فکر می کنم هر چه قدر هم که بد باشیم مولای خوبی داریم. این روزها

بخشیدنی هستیم. اگر تصمیم جدی بر پاکی و استمرار آن داشته باشیم. این
روزها می توانیم از حضرت بخواهیم حسابمان را پاک پاک کند. این
روزها می توانیم جواز بهشتمان را به نام غلامی مهدی صاحب الزمان بگیریم.

فقط 24 روز تا میلادش مانده است... زمان به سرعت می گذرد و ما هنوز فرصت

داریم... کاری کنید.