مولای من کنار دریا که بودم
کنار آبیِ زیبایِ دریا می ایستادم و برایت عاشقانه ترین غزل ها را میخواندم با صدای همین امواجی که به شوق حضورت بر ساحل خاطراتم می زنند
دریا را دوست دارم، دریایی بودن را بیشتر؛ که من به شوق لحظه های با تو بودن دلم را دریایی کردم و نگاهم را آسمانی
برای این امواج خروشانی که در برابر نگاهم بی قراری می کردند، دلی را نقاشی می کردم که بر وسعت کوچکش تنها نام بود که خودنمایی می کرد
کنار ساحل آرام نشستم و خاطرات با تو بودنم را در زمین مرور کردم
بی اختیار این دستان بی قرار من بر شن های نرم ساحل لغزید و به خود که آمدم دیدم نام توست که بر ساحل این دریا نوشته ام، عشقت جهانی شده که حتی آن گوشه ی زمین و در گوشه ی ساحل آرام باز هم نام تو خودنمایی می کند دربرابرم
مولاجان کاش می آمدی عشقم را بر بلندای وجودت در هستی می دیدی که در کنار دریا ایستاده بودم و باز هم من خروشان ترم از این آبی بیکران که من تو را در درون سینه ام دارم و دریا فقط نام تو را که من بر ساحلش نوشته بودم با خود می برد
من عاشق ترم یا دریا؟
من عاشقانه نام مهدی را بر قلبش نوشتم و تا نفسی عاشقانه در هوای حضورش می کشیدم، آمد و نامت را آهسته با خود برای یادگاری بُرد
مولاجان دریایی ام کن به امواج خروشان نگاهت، اما به دریا که رسیدم، دستانم را بگیر و مرا به اقیانوس ظهورت دعوت کن
چشم انتظار توأم در این ساحل، بیا کمی آهسته اما عاشقانه دریا را قدم بزنیم.