مولاجان مدت هاست برای آمدنت قرآن می خوانم

آیه آیه اش دلم را می برد

به یادت که می افتم دلم آسمان می شود و می بارد

میدانی مولاجان!

کلام خداوند تنها مونس روزگار من است؛ وقتی تو نمی آیی!

عجیب با این نامه ی عاشقانه ی خداوند(قرآن) برای بندگانش انس گرفته ام

زمانی که دلم بی تاب آمدنت می شود

کلام خدا را باز می کنم و به یادت عاشقانه می خوانمش

امروز آیه ای آسمانی مرا هوایی حضورت کرد در این گوشه ی زمین

به نام تو بازش کردم: میدانی خدا چه گفت؟

گفت: سلامٌ علیکم بما صبرتم ...

گفت: سلام بر من به آنچه که به آن صبر کردم

سلام گرم خداوند بر جانم نشست که او هم خوب می داند من برای تو صبر میکنم در این زمانه

خدا هم خوب هوای مرا دارد در این روزگار غریب غیبت مولایم

خوب می داند دلتنگم و دلم اشارتی می خواهد برای باریدن

پس سلام گرمش را از بلندای عرش کبریایی اش برایم فرستاد تا بدانم صبوری ام به عرش خدا هم رسیده است

گمان نمی کردم خداوند روسیاهی همچون مرا به عشق تو خوشنود کند اما...

او تو را آنچنان دوست میدارد که برای من سلامی عاشقانه می فرستد برای صبرم در نیامدنت

سخت است مهدی جان

سخت است که عاشق مردی آسمانی باشی که او را ندیده ای!

اما تو برای من مولایی

عشقی

آقایی

من تو را از ابتدای خلقت می شناسم

اما به اعتبار دنیا دور شدم از محضرت

فقط آمدم اینجا به منتظرانت پیغام خدا را برسانم

بگویم: خداوند برای شما بر صبر در غیبت هم سلام گرمی فرستاد.