صدای کاروان عشق است که در هستی پیچیده

امام زمانی مهربان با اهل بیتی آسمانی به صحرایی بلاخیز می رسند

مولاجان! امام زمانِ اهل کوفه به کربلای عاشقی اش رسیده و قرار است عشق را به تصویر بکشد در زمین برای اهل خلقت

مولای من مبادا مرا بی خبر از خودت بگذاری و برای خالی کردن بار غصه های کرب و بلا به گوشه ی خلوتی پناه ببری و دور از من و این دلدادگی هایم اشک بریزی که من می میرم اگر بار غمی بر گوشه ی قلبت سنگینی کند

مولاجان یادم هست که با آمدن مُحرم باید کمی بیشتر از روزهای دیگر زمین حواسم به امام زمانم باشد تا مبادا دلش بگیرد در زمین

مولاجان خاطرت را بسیار می خواهم یادت باشد

اگر غمی غصه ای بر جانت نشست مرا هم خبر کن، اجازه بده عاشقانه بر سفره ی عزایت بنشینم

یا در کنار مجلس حسینی ات به رسم ادب سر به زیر بایستم

مولای من

اذنِ خدمت بده آقاجان