تو را دیدم که با لباس سپید احرام برای ملاقات میروی

خدا منتظر توست عشق من

مولای من قامتت را بنازم که روبروی کعبه با حضورت قیامتی برپاست

کعبه التماست می کند برای گردشی عاشقانه برای طوافی عارفانه

بگرد جان من، بگرد مولای من

کعبه ی عشقی به دور کعبه ی عشقی دیگر می گردد

عشق غوغا می کند اینجا

کاش من هم بودم به دور تو و کعبه با هم می گشتیم و طوافی از جان و دل می کردم بر مدار وجودت

دلم تنگ است، تنگ از حضورت که قلبم به درد آمده از این همه بودن هایت که من به نگاهی هم نمی رسم

کعبه ی منی تو، تو حاجیِ خانه ی عشقی و من لیلای بیقرارِ وجودت

کعبه بهانه است عشق من بهانه!

بهانه برای دیدارت در نقطه ی صفر زمین در مرکز قرارِ هستی روبروی چشمانت

کعبه بر مدار صفر زمین بنا شد تا تعادل هستی برقرار بماند اما تو بر نقطه ی صفر عاشقی در قلب من ایستاده ای‌

اما تعادل جسم و جانم به هم ریخته آقای من

آن چنان از عشق لبریزی که مرا به بیقرار کردی

کمی شبیه دریای طوفانی ام این روزها

جانم به قربان حضورت، قربانی نمی خواهی؟

از کدام گوشه ی عاشقانه هایت در این روزها بنویسم

از طوافت، از نمازت، از رَمی جمراتت، از نگاه دل نگرانت

از کدام بگویم که عاشقانه ام بوی دلتنگی نگیرد

اما نه

عشق با تو یقین به دلتنگی میرسد که پیداترین حضور از آن توست اما نگاه من غریبه ترین مشتری چشمانت مولاجان

مهدی جان مرا هم دعاکن تا حج ام همراه با حضور تو باشد.