مولای من چند روزی را در حرم جدت علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم و حال به دیار خود برگشته ام
رفته بودم به شهر عاشقانی که به غربت رضایت می دهند
آرام قدم برمی داشتم
نفس را هم آهسته می کشیدم، صدایی مرا می خواند
مولاجان عاشقانه این طنین دلنشین صحن مولایم علی ابن موسی را دوست میدارم
یادم هست اولین بار که با گوش جانم این صدا را شنیدم، قیامتی در درونم بر پاشد و تا به امروز هم برپاست
این صدای دل انگیز نقاره های حرم مولای غریبی ست که این روزها در زمین تنها نیست
مهدی جان، طنین این ندای زمینی عجیب یاد تو را در قلب من زنده می کرد که روزی می آیی و زمین با چنین ندایی، قیامت را به چشم خود می بیند و تو را هم ...
مولای من زمین تنگ شده برای من و این دل بیقرارم
به آستان آسمانی مولایم رضا بودم
مرا می دیدی؟
گوشه ی حیاط روبروی گنبد طلایی ...
قدم هایم یارای نزدیک شدن به ضریح را نداشت
همان جا، همان گوشه ی دلتنگی ام در آستان آسمانی رضا می ایستادم دست بر قلبم میگذاردم             السلام علیک یا علی ابن موسی ...
سلام آقای غریبی ها ...
اما ...
دستم بر روی قلبم می ماند عاشقانه
جمله ای دیگر داشتم برای عرض ادب بر محضر نورانی اش
قلبم بلند میخواند، عاشقانه میخواند ، با ادب میخواند
با چشمان بارانی می گفتم
السلام علیک یا اباصالح المهدی ...
مولاجان در حسرت روزگاری مانده ام که تو بیایی و در عشق آباده ظهورت عاشقانه از آن سوی زمین برای دیدار به محضرت بیایم
روبرویت بایستم، دست بر سینه بگذارم و سلامی عاشقانه را تقدیم وجود مبارکت کنم
و تو با لبخندی عاشقانه سلامم را پاسخی عاشقانه تر بدهی، خاطراتم را ببین عشق من
رو به سمت ضریح می کردم، رو به شاه خراسان
مولای من یا رضا
از خدا بخواه مولای غریب مرا از غربت غیبت رها کند
تو غریبی و میدانی غربت چه ها می کند با جان و قلب آدمی
خدایا به حق رضا ظهور مولای مرا برسان
من مسافرِ شهر المهدی ام در زمین
خدایا مرا به شهر آرزوهای مولایم برسان