بوی زمینِ باران خورده، بوی برگ های بر زمین اُفتاده، بوی نسیم خنک پاییزی که خاطراتت را برای من در لحظه های زمین زنده می کند

مرا برای شنیدن صدای قدم هایت برای بوییدن بوی پیراهنت بی قرار می کند
مولای من! دلم می خواهد کمی بیشتر نفس بکشم در زمین و کمی زیباتر زندگی کنم با تو
اهل زمین زیر باران دنیا چتر بر سر می گیرند تا از رحمت خدا دور بمانند اما من با تو زیر باران آن هم بِدون چتر
امروز به باران دنیا گفتم خیس م کن باران م کن تا اگر مولایم مرا دید چشمانم را باران زده ببیند
تا اگر مولایم از کنارم عبور کرد در زمین گمان کند که صورتم باران خورده و رنگ غروبی نگاهم از سرمای زمین است
اما نه
می داند می بیند این چشم های سرخ این صدای لرزان این نگاه دلتنگ فقط برای مهدی ست که اینچنین شده
مولای من هر چند نگاهم را هم که از آسمان بردارم باز می دانی که بارانم برای تو
مولای من این بارانی که از چشمان من به بهانه ی حضورت جاری شده نذرِ ظهورت کرده ام
نگاهم نفس هایم تپش های قلب بیقرارم
همه ارزانیِ ظهورت آقاجان
کمی زودتر بیا جان مهدی