کربلا ورق ورق از کتاب عشقی ست که هر صفحه اش عاشقانه ای خواندنی ست

مگر می شود حسین نشان بود و حسن مَرام نبود مگر می شود سرباز حسین بود و مهربانی برادر را نداشت

دل که عطوفتِ حسن داشته باشد یقیناً پا در رکاب می شود برای حسین

آنان که از مهربانی مولایم حسن برای منافع دنیایی خود بهره ها بردند حال بیایند در برابر فرزندش خودی نشان بدهند تا ببینند که در زمان جنگ همان سکوت چنان می شکند که کربلا برای هزاران سال جاودانه می ماند

شاید اگر سکوت و بزرگواری براد نبود حسین را هم کرب و بلایی نبود برای اِحیای سنت جدش اما همان سکوت در حنجره ی دردانه ی حسن شکست فریاد شد شمشیر شد در رکاب حسین شهید شد تا اهل زمین بدانند فرقی در امام زمان بودن حسن یا حسین نیست آن چه باقی ست عشق است و مهربانی

قاسم را که می شناسی فرزند برومند حسن است همان امام مهربان اهل زمین که نخواستند کسی صدای دادخواهی اش را آشکارا بشنود اما ندانستند روزی می رسد که همان مهربانی و همان عطوفت حسنی شمشیر می شود سخت می شود و می خروشد در کربلا

قاسم باقی مانده ی مهربانی است در سرزمین نامهربانی ها که به نام و نشان پدر در رکاب برادر به میدان می رود برای برپایی همان عدالتی که برای پدر شهادت را رقم زد

قاسم در کرب و بلای حسین حاضر شد تا حسن را آشکارا برای اهل زمین به رخ بکشد تا ببینند سکوت حسن نتیجه اش همین فریاد حسینی ست در کربلا