سخن از عشق که باشد و حرف از شیدایی می توان واژه ها را به هر گوشه ی جهان برد و دلدادگی را به تصویر کشید برای اهل زمین

پنجره ی احساس را که باز کنی و به گوشه ی غریبی از زمین سفر کنی صحنه صحنه خدا را عیان می بینی در هستی

جلوه گری می کند بی پرده در خلقت

شاید این صحنه آشنا باشد برای مردم هزار سال پیش در کوفه که مردی با لباس کُفر بر تن با شمشیری کشیده در دست با چهره ای آلوده بر مظاهرِ روشنِ دنیایی  در لحظه ای به آغوش گرم امام زمانش برسد

نمی دانم حُر دلدادگی اش را در پس قلبش پنهان کرده بود یا حسین آشکارا دلبری می کرد که در یک لحظه آیینه ی بخشایش خداوند شد در زمین برای حر

عشق تا به معشوق نرسد جلوه گری نمی کند در هستی وعیان دل فروشی نمی کند در زمین

امام زمان کرب و بلا برای به تصویر کشیدن بخشش خداوند در کربلا ظاهر شد عاشقانه دل شکسته ی حر را بخشید و گذشت از گذشته اش

حسین که باشی و فرزند علی در کربلا  باید هم ببخشی و بگذری از گذشته ی آنان که بی حسین ماندند اما در لحظه ای حسینی شدند و به اشارتی کربلایی

این روزها دلم هوای حُر شدن دارد  شاید اگر امام زمان من هم ظهور کند بیاید مرا در ثانیه ای ببخشد و از روزگارِ بی مهدی بودنم بگذرد در زمین

شاید اگر حر باشم و دل از دنیا بردارم حسین من هم از باب بخشش مرا عفو کند و مرا کربلایی کند